روح سپید پوش

 

روح زیبای سپید پوش

باید برای یک سایت در مورد هدف‌گذاری بنویسم.
این روزها بعد از نوشتن مطالب مختلف که برخی را در سایت یا پیج منتشر کرد‌ه‌ام، بعضی را هم نه، در گروه دوستان نویسنده‌ام راجع به روح سرکشم که اصولا تلاش می‌کند، در هیچ قید و بندی نباشد، حرف زدم. و اینکه هربار که ساعت و روز و ماه برای نوشتن تعیین می‌کنم، همین روح سرکش همه تلاشش را می‌کند و خودش را به در و دیوار می‌زند که من ننویسم.
تصور کنید یک روح سپید پوش بازیگوش، مثل انیمیشن کاسپر، از این سر اتاق به آن سر اتاق می‌رود و می‌گوید لپ‌تاپ را بگذار کنار و بیا با من بازی کن.
در همه دوران زندگی این بازیگوش بامزه مرا از خیلی کارها باز داشت. البته من هم بدم نمی‌آمد، بعضی کارها را در دقیقه نود انجام دهم. انگار کرمک‌های مغزم در دقیقه نود فعالتر می‌شوند و آدرنالینی که از غده فوق کلیوی عزیزم ترشح می‌شود، هیجان بیشتری را به روحم تزریق می‌کند.
آری روح سپیدپوش دوست داشتنی، من هم با تو هم عقیده‌ام. گاهی آدم باید برای خودش زندگی کند.
هی جان بکنی و بکوب، بتازی وبدوی و بروی، تا در آخِر، مسابقه‌ای را که نمی دانی چه کسی از ابتدا بنیان نهاده، ببری. بعد هم له‌له زنان و عرق ریزان به تماشاچی‌های زندگیت، نگاه کنی که فکر می‌کنی برای تو دست می‌‌زنند. اما در واقع آنها همان‌ها هستند که بر سر برد و باخت تو شرط بسته بودند. عده‌ای ناراحت و عده‌ای خوشنود.
با این همه در یک جا باتو موافق نیستم. می‌دانی، روح سپیدپوش من، ما آدم‌ها کمی با شما روح‌ها فرق داریم. در واقع، این جسم محدود و زمینی ما، باعث می‌شود کمتر از تو، قوی و سریع و بی‌نیاز باشیم. پس لازم است برای نیازهای زمینی و محدود خود که از نظر خودمان نامحدود است، تلاشی مفتضحانه داشته باشیم.
شاید برای رهایی از همان مسابقه بیخود و تلاش بی جهت باید هدفی بزرگ و والا در زندگی تعریف کنیم.
چیزی که مارا فقط کمی به گستره‌ای که تو در آن، سیر می‌کنی می‌رساند.
آن وقت شاید کمی از این دغدغه خلاص شویم که کی اول شد.
حالا که دلیلم را برای این تقلای دشوار شنیدی نظرت چیست؟ بهتر است، همچنان به سیر و سیاحت با تو در جهانی دیگر ادامه دهم و همه چیز را موکول به دقیقه آخر کنم؟
یا به نظرت بهتر است برای خود هدفی تعیین کنم که بتوانم راحت‌تر، از کمک تو در طی مسیر و گذر از آن کمک بگیرم؟
نظرت چیست؟ کمکم می‌کنی؟
باید بنویسم. باید آنقدر بنویسم تا انسان‌های زیادی، دوباره به زندگی امیدوار شوند. باید آنقدر بنویسم تا خیلی‎ها که دست از زندگی شسته و به انتظار مرگ نشسته‌اند بدانند، مرگ پایان سختی‌ها نیست. اگر درست زندگی نکرده باشند. و می‌شود کسی ازدل مرگ چنان بیرون بیاید که گویی شیری از قفس.
باید بنویسم تا رسالتم را درست اجرا نمایم. آری باید بنویسم و این یکی از راه‌هاییست که برای رسیدن به آن هدف نهایی، باید طی کنم.
پس، از تو می‎خواهم کمک کنی به آن برسم. و کمک کنی اهداف والاتری را شناسایی کنم. تا از درجا زدن رها شوم.
روح زیبای سپید پوش…

هدی قلی پور(هدی میرزا)

دوازده آذر نود و نه

پاپی_کتاب_باران

گاهی آدم دلش می‌‌خواهد بنویسد حتی از نفس کشیدن و خمیازه‌اش. این نوشته هم از آن روز‌نوشتهاست که یک هو می‌خواهی همه چیز را ثبت

ادامه مطلب »